بالاخره تمام شد_-_-_-_-_-_


بالاخره تمام شد. انگار سبک شده ام و رفته ام جاهایی بالاتر. اشکالی ندارد که تمام شد. بالاخره آدم روی زمین کلی کار عقب افتاده دارد. نمی شود همه ی زندگی اش بشود کنکور. همه و همه میدانیم قسمت عمده ای از سرنوشتمان با کنکور شکل می گیرد ولی با این حال از آن تنفر داریم. راستی چرا اینطور است ؟ اشکال از ذات کنکور است  یا جای دیگر ؟ از ذات کنکور که فکر نمی کنم باشد. هرچه هست از مسائل حاشیه ای است. اتفاقا آقای امام محمد غزالی هم در این مورد یه چیز هایی می گوید:

"... اگر چیزی سودی تنها و زیان هایی بسیار دارد, جایز نیست برای آن یک منفعت خود را به زیان ها بسیارش دچار کرد. چنان که شراب بلاشک در تعدیل مزاج و تقویت طبع و دماغ و قمار در تشحیذ خاطر موثر است و با این حال هر دو حرامند و حتی مداومت در بازی شطرنج با آن که ذهن را نیرومند می سازد ممنوع و محظور است و همچنین است نظر در علم اقلیدس و المجسطی و دقائق حساب و هندسه, و ریاضت در آن ها که خاطر را تشحیذ و نفس را نیرومند میکند, و با این حال ما آن را به سبب یک آفت که در پی دارد منع می کنیم. زیرا از مقدمات این علوم است که مذاهب فاسدی در پی دارد و اگرچه در خود علم هندسه و حساب مذهب فاسدی که متعلق بدان باشد وجود ندارد, لیکن میترسم که به آن منتهی گردد."

ما کاری با این نداریم که این صحبت ها در چه فضای فرهنگی گفته شده و توجیه آن چه بوده, ولی هر چه که بوده ما برداشت خودمان را خواهیم داشت.

کنکور افراطی بیش نیست که زیاده روی در آن موجب ترمزمغزی می شود و داوطلب کنکور را از شوق به کسب علم و دانش منتفر و او را به جای خردمحوری به حفظ محوری می کشاند.

از همین مکان تنفر خود را نسبت به نحوه ی ضریب دهی به دروس اعلام کرده و حتی اگر رتبه ام خداهزار شود باز هم به دوران کنکور باز نمی گردم.

کــــــــــنــــــــــکــــــــــور بــــــــــرای مــــــــــن تــــــــــمــــــــــام شــــــــــد


پ.ن: با ربط دادن سخنان امام محمد غزالی به کنکور می توان نتیجه گرفت که کنکور نیز حرام است.

کــنــکــور, ولم کن _-_-_-_-_-_


با لباس عید درس میخوانم

شاید کنکور خجالت بکشد


پ.ن. نوروز مبارک

پ.ن. تمام حقوق مادی و معنوی این پست محفوظ است © ا.م


رویــاهــایــت را رهــا مــکــن _-_-__-_-_

 

 

چه اهمیّت دارد

که

خیالـم

خرامان خرامان

بر روی ابرها پرواز نمی کند

همیــن

مرا کفایت می کند

هنگامی که

مغرورانه به گل می نشینم

 هنوز

خیال پـــرواز دارم 

فروردین 87 - خرداد 90

داوطـلــب کـنـکــور ســراسـری 1391

مـرکــز اسـتــعــداد هـای درخـشــان

تـــــــــــیـــــــــــر مــــــــــــاه 1390

مـهـنـدس خـواجـه نـصـیـرالـدیـن طـوسـی _-_-__-_-_

 

«برای مهندسین بن بستی وجود ندارد. آنان یا راهی خواهند یافت٬ یا راهی خواهند ساخت1»

امروز پنج اسفند است و به یاد خواجه نصیرالدین طوسی روز مهندس نامگذاری شده است. از آنجا که بنده یک عدد مهندس هستم پس حتمن باید هرطور شده به مناسبت این روز یک چیزی بنویسم، حتا اگر حس و حالش را نداشته باشم. خوب از کجا شروع کنیم ؟

برای شروع می‌توان از روش کلیشه‌ای و رایج در اکثر نوشته ‌ها و سخنرانی‌های مناسبتی استفاده کرد و آن این است که در یک اقدام ضربتی و با یک پرسش مهم و بدیهی، به خوانندگان یا شنوندگان بفهمانید که برداشت و فهم ایشان از موضوع سخنرانی تا کنون بسیار سطحی و نازل بوده و این شما هستید که می‌خواهید دریچه‌ی تازه‌ای به رویشان بگشایید. پس می‌گویم: به نظر شما مهندس کیست و آیا هرکسی که صرفن مدرک کارشناسی در یکی از رشته‌های مهندسی دریافت کرده باشد مهندس است ؟

در اینجاست که شنونده بر نا آگاهی و دید سطحی خویش واقف شده و پیش خود خجل می‌شود. چرا که تاکنون تعریفی جز این از مهندس نداشته است. و برای کاهش این بار خجالت، سرخود را به نشانه‌ی تایید حرف‌های شما به شدت تکان می‌دهد2. و در همین حال که افراد هنوز از شوک آن ضربه‌ی اولیه بیرون نیامده‌اند مابقی خزعبلاتی که به ذهنمان می‌رسد را تحویل ایشان می‌دهیم. به فیلمبرداران مراسم هم می‌سپاریم که روی چند نفر از حضار که به شدت و سرعت مشغول یادداشت برداری هستند زون3 کند.

در ضمن این کار باید با اعتماد به نفس تمام انجام شود. شاید بترسید که از میان جمع ناگهان کسی برخاسته و بگوید "مردک دهانت را ببند ..." اما در همینجا به شما اطمینان می‌دهم که چنین اتفاقی هرگز نمی‌افتد. آمارها نشان می‌دهد که بیش از 90 درصد حاضرین جملاتی مانند این و حتا بدتر را در دلشان می‌گویند، اما به‌طور قطع هیچکس جرات ابراز علنی آن ‌را ندارد. فقط دقت کنید که زمان سخنرانی‌تان نباید بیشتر از 20 تا 30 دقیقه باشد. زمان‌های بالاتر از این فقط در توانایی و انحصار شیخانی همچون ماست ! مثلن فقط کسی مانند شیخ تقی می‌تواند در حالیکه هیچ اطلاعاتی از دانش پزشکی ندارد، به مدت یک ساعت برای پزشکان و متخصصان درباره‌ی بیماری آبسه و علل وقوع آن صحبت کند4 (استفاده از تکنیک "خودآگاه و دیگران گوسپند پنداری" از مجموعه کتاب‌های روانشناسی مدرن تالیف ...

1) این جمله را باید با طلا نوشت و زد به دیفال.

2) همانگونه که مستحضرید همیشه باید قبل از مصرف تکانش دهید !

3) همان بزرگنمایی یا Zoom که به دلیل سواد زیاد ما آن‌را زون تلفظ می‌کنیم.

4) این ماجرا کاملن واقعی است.

نـــــقـــــد و بـــــررســــــــــی_-_-__-_-_

 

۱. به نظر شما هدف از تاسیس سمپاد چه بود ؟

الف: نمی دانم

ب: خودشان هم نمی دانند

ج: با توجه به اینکه اکثر مدارس قیف می آیند و معدل ۱۹.۹۹ به پایین را نمی پذیرند باید به نحوی دانش آموزان در به در را جایی جا داد

د: گزینه الف و ب و ج

ر: گزینه های ج و ب و الف

ه: پرورش دانش آموزان جهت ورود به دانشگاه های آزاد

۲. سمپادی ها تافته جدا بافته ای از دیگر دانش آموزان  . . .

الف- هستند

ب- بوده، هستند و خواهند بود

ج- هستند و بر منکرش لعنت

د- هستند و هر کس در این شک کند بد و بی تربیت است

ه- هستند, چرا نباید باشند ؟

و- باید باشند

۳. هوش سمپادی از دیگر دانش آموزان . . .

الف- کمتر است

ب- بیشتر است

ج- ای ... بد نیست

د- خوب است, سلام می رساند

۴. اعتراض دانش آموزان مدارس عادی به سهمیه سمپادی ها در آزمون ورودی دبیرستان موجب  . . .  می شود

الف- رشد و پیشرفت میهن عزیزمان

ب- خوشنامی آنها

ج- ارج و قرب بیشتر آنها نزد مردم

د- افزایش نرخ کرایه تاکسی و لوبیا قرمز

ه- عدم صعود ایران به جام جهانی

و- کاهش آمار ازدواج و افزایش امار طلاق

۵. چرا یک سال به صورت آزمایشی آزمون ورودی سمپاد برداشته شد ؟

الف- نمی دانم

ب- خودشان هم نمی دانند

ج- میخواستند ما که با آزمون وارد مراکز شدیم را ضایع کنند

د- چون دکتر اژه نتوانست به سوال ۱۰ریاضی آزمون سال ۸۶ پاسخ دهد

۶. چرا درصد قبولی سمپادی ها از دیگران در کنکور کمتر است ؟

الف- نمی دانم

ب- خودشان هم نمی دانند

ج- ای آقاااا

د- این مقایسه ها به جز اینکه سمپادی ها را به اعتصاب بکشاند و بین آنان و دانش آموزان دیگر تفرقه و کدورت ایجاد کند، هیچ فایده ای ندارد.

 

پاسخ های خود را به صندوق پستی ما ارسال کنید و جایزه بگیرید


روز نـــــوشـــــت  _-_-_-_-_-_  یـــــک

 

صفحه ۱ کتاب فیزیک ۳

صفحه ۲۵ دفتر فیزیک ۳

 

خدایـــــا, به من صبر بده

 

پ.ن: تقدیم به دست شکستگان راه جزوه نویسی

ســـال تـــحـــصـــیـــلـــی 90-89

 

سپاس و ستایش سازمان ملی پرورش استعداد های درخشان را  ظرفیت که ندارد پر نمی شود 

 
جمعیتش هر روز و شب و وسط سال تحصیــلی فزون آید

درش مانند طویله باز و هر کــرّه خری به درون آید

 

سپاس و ستایش سازمان ملی پرورش استعداد های درخشان را 

 که ترکش موجب بی سوادی است و رفتن به سربازی

و

 به کلاس اندرش مزید در به دری 

 

 هر سالی که آغاز می شود موجب پرداخت زر است

 و

 چون به پایان رسد مایه ضرر ، پس در هر سال دو ترم موجود

 و بر هر سالی شهریه ای واجب !

 

از جیب و جان که بر آید ... کز عهده خرجش به در آید

  

بدبختی های دکتر اژه ای هم دگر به سر آید

 

بر سر آنم که گر ز دست برآید دست به کاری زنم که غصه سر آید

 

باز مهر آمد مراکز باز شد

کتاب تکمیلی و تجدید و مردود آغاز شد

 

چو پیچاندم روز ِ اول را من اینبار

روز دوم شده جمعه در این سال

  

خوشا آنان که سمپادی ندارند 

 دو تا این سو  دو تا آن سو ندارند

 

که از امتحان ها غمباد بگیرند

 چو دبیر خصوصی تا نوک پارو ندارند

 

می شود امسال بهتر سال نو

بهتر از هر سال دیگر  سال نو



طبق تمهیدات تقویم بعد از این

شود آغاز سوم مهر سال نو !

 

آن کس که غصه درس را خورد بداند
باید برود غاز به کنجی بچراند

 

 غم دنیا مخور تا نیاید عزراییل سراغت

ای دوست سمپادی سال تحصیلی مبارک

 

تقدیم به برو بچه های خیابون کارگر جنوبی ـــ علامه حلّی طهـــــران

دل پُــــــــــر, جـوهـر خـودکـار پُــــــــــر

 

این که نویسنده‌ها شبیه نوشته‌هاشان نیستند هم درست است و هم غلط. نمی‌توانند شبیه نباشند و نمی‌توانند دقیقن همان باشند. سالهاست این آدم‌هایی که از ترس “به هم خوردن تصورشان” سراغ هنرمند محبوب‌شان نمی‌روند را دیگر درک نمی‌کنم. خب چه انتظاری می‌رود ؟ که چی باشند ؟ که حکیمان باستانی – آن هم از نوع داستانی‌اش- باشند ؟ که نخوابند و نخورند و نمیزند که تصور شما به هم نخورد ؟ دسته دیگری هم هستند که به خیال خودشان راه حل پیدا کرده‌اند و به این نتیجه ساده‌انگارانه رسیده‌اند که” اصلن باید حساب نویسنده را از اثرش جدا کرد.” نگاه فانتزی این گروه هم دست‌کمی از اولی‌ها ندارد. مگر می‌شود تصور کرد این نوشته‌ها را کس دیگری نوشته. مگر نویسنده می‌تواند به چیزی معتقد نباشد و بنویسد و به دل بنشیند ؟

راستش این است که نوشته‌ها مرزهای وجودی یک آدمیزاد نویسنده‌اند. آخرین جاهایی هستند که پیکانشان فرود آمده. به زور بازوشان باید تبریک گفت که مرزهای سرزمین‌شان چنین پهناور شده. اما آدمیزاد همیشه در مرزهای وجودی‌اش نه هست نه می‌تواند باشد. اگر نیچه تنگش بگیرد و بی‌قراری کند نشان این نیست که درباره ابرمرد ننوشته یا بهش اعتقادی ندارد. خیلی ساده نوشته‌ها چیزهایی‌ست که نویسنده‌ها دوست دارند باشند. که گاهی هستند, نه همیشه.

می نویسم برای چشم خوانندگان وبلاگ که تا این لحظه با ما بودنند ...

می نویسم چون دلــــــــم می خواهد !

درد دلی با طرفداران وبلاگ _تقدیم به منتقدین محترمین و تمامی کامنتور ها_

مچّـکرم

تیم مدیریت بیا 2 سمپاد

مـــرکـــز فـــرزانـــگـــان _ مـــرکـــز عـــلـــامـــه حـــلـــی

 

نزدیک امتحان – مرکز فرزانگان – سکـانس اول: (دخــتر «پارمیدا» نامی با چـند کتـاب در دسـتش وارد کلاس دوستش «لالـه» می شود و او را در حــال گریه می بیــنـد .)

پارمیدا:ِ وا! ... خاک بـرسرم ! چــرا داری مثــل ابـر بهـار گریـه می کـنی ؟!

لالـه: خـدا منـو می کشـت این روزو نـمی دیدم. (همچـنان به گریـه ی خود ادامــه می دهـد.)

پارمیدا: بگـو ببـینم چی شـده ؟

لالـه: چی می خواســتی بشـه ؟ امروز نـتیجه ی امتـحان <دیفرانسیل تکمیلی !!!> رو زدن رو بُــرد. منــی که از 6 مـاه قبـلش کتابامـو خورده بــودم، مـنی که بـه امیـد 20 سر جلـسه ی امتحــان نشـسته بودم، دیــدم نمــره ام . . .

شـده 19.75 !!!!! ( بر شـدت گریه افزوده می شــود)


پارمیدا: (او را در آغــوش می کشـد) عزیـزم ... گـریه نـکن. می فهـممت. درد بـزرگیــه ! (بغـض پارمیدا نیز می ترکـد) بهتـره دیگـه غصه نخـوری و خودتـو برای امتحـان فـردا آمـاده کنـی. درس سخت و حجیــمیـه. می دونی کـه ؟

لالـه: (اشک هایش را آرام آرام پـاک می کنـــد) آره. می دونـم ! امـا من اونقــدر سـر ماجـرای امـروز دلم خـون بـود و فقط تونـستم 8 دور بخـونم ! می فهـمی پارمیدا ؟ فقط 8 دور ... (دوبـاره صـدای گریـه اش بلـند می شود) حالا چه جــوری سرمـو جلوی نـازی و دوستـاش بلـند کنـم ؟!!

پارمیدا: عزیزم ... دیگــه گریه نکن. من و نگـار هم فقط 7 - 8 دور تـونســتیم بخـونیم ! ببـین ! از بـس گریه کردی ریـمل چشمــای قشـنگت پاک شـد ! گریـه نکن دیـگه. فکـر کردن به ایـن مســائل کـه می دونـم سخــته، فایده ای نـداره و مشــکلـی رو حـل نـمی کنـه.

لالـه: نـمی دونـم. چـرا چنـد روزیـه که مثـل قدیم دلـم به درس نـمیره. مثـلاً امـروز صبــح، ساعـت  6:30بیـدار شـدم. باورت مـیشه ؟!

(در همیــن حال، صـدای جیــغ و شیـون از کلاس مجـاور به گوش می رسـد. اسـترس عظیـمی وجـودِ پارمیدا و لالـه را در بر می گیــرد ! دخـتری به نـام «فرشــته» با اضـطراب وارد کلاس می شـود.)

پارمیدا: چی شـده فرشــتـه ؟!

فرشــته: (با دلهــره) کمـک کنیـد ... نـازی داشت واسـه بیــستمـین بـار کتــابشـو می خـوند که یـه دفعــه از حـال رفت !

پارمیدا: لابــد به خـودش خیلی سخــت گرفته.

فرشــته: خب، منــم 19 بـار خونـدم. این طـوری نـشدم ! زود باشیــد، ببـریـمش بیرون کلاس.

(و تمــام دانش آموزان آن کلاس سراسیـمه برای یاری «نــازی» خارج می شـونـد. چـراغ ها خامـوش می شود.) 

نزدیک امتحان – مرکز علامه حلی – سکــانـس دوم:

(در کلاسی دو پـسر به نـام های «شایان» و «پرهام» دراز کشــیده انـد. شایان در حال نصـب برنـامه روی لپ تـاپ و پرهام مشغــول نوشــتـن مطالبی روی چـند برگـه است. در هـمین حـال، هم کلاسی شـان، « مهدی » در حـالی که به موبایـلش ور می رود وارد کلاس می شـود)

مهدی: شایان ... شایـعه شـده فـردا امتـحان داریـم ؟

شایان: نـه ! راســته. امتـحان دیفرانسیل تکمیلیه.

مهدی: اوخ اوخ ! مــن اصـلاً خبـر نـداشـتم. چقـدر زود امتـحانا شـروع شــد.

شایان: آره ... منــم یه چنـد دقـیقه پیـش فهمـیدم. حالا چیــه مگـه ؟! نگـرانی ؟

مهدی: مـن و نـگرانی؟ عمــراً !! (بـه پرهام اشــاره می کنـد) وای وای نیگــاش کـن ! چه خرخـونیــه این آقـا پرهام! ببیــن از روی جـزوه های زیـر قابلمــه چه نـُـتی بـر می داره !!

پرهام: تـو هم یه چیزی میگــیا ! ایـن برگـه های تقـلبه کـه 10 دقیـقــه ی پیـش شـروع به نـوشتـنــش کردم. کار از محکـم کاری ...

شایان: (همچــنان که در لپ تاپــش سیــر می کنـد) پرهام جـون ... اگه واسـت زحمـتی نیست چنـد تا برگـه واسه مـنم بنـویس. دستـت درست !

در همیـن حــال، صـدای فریـاد و هیاهـویی از کلاس مجاور بلـند می شود. پسـری به نـام «سعید» با خوشحـالی وسط کلاس می پـرد)

شایان: چـت شده ؟ رو زمــین بنـد نیـستی !

سعید: فرانسه همین الان دومیشم خورد !!!

مهدی: اصلا حواسم نبود, از کجا دیدی ؟!

سعید: آقای قهرمانی رادیو رو گذاشته رو پیجر.

و تمــام دانش آموزان آن کلاس، برای گوش دادن به ادامـه ی گزارش مسـابقـه به سالن می شتـابنـد. چراغ هـا روشــن می مانند.

 

ســـفـــر نــــــــــــــــامـــه + نـــظــر ســـنـــجــــی

 

می دانم بی صبرانه منتظر به روزرسانی این وبلاگ بوده اید و کلا خواب و خوراک را بی خیال شده و برای خواندن مطلب جدیدی از بنده ثانیه شماری می کردید ! به پاس انتظارتان شر و ور دیگری تقدیمتان میکنم ... شعر های مفصل تر بماند برای بعدتر ...

حیف که خداحافظی وبلاگنویسا خیلی جواد شده ! وگرنه مثلا میومدم می گفتم خداحافظ من دیگه نمی خواهم بنویسم و می خواهم اینجا را تعطیل کنم و اینا ! شما هم می گفتید تورو خدا نرو و بمون و برامون بنویس و اینا ! بعد من به دلیل اصرار زیاد خوانندگان با اشک و سلام و صلوات برمیگشتم و منصرف می شدم و می نوشتم براتون ...

واقعيت امر اينست كه به شكل سه سوته اي قسمت شد به يك مسافرت بروم و از قضا بليط آن هم در كمتر دوسوت از همان سه سوت منقول، از آسمان صاف افتاد توي دامن من.

و چه سخت است گذران زندگی در فرنگ.

چه مي كشند اين ايرانيان مقيم خارج. يك  كامپيوتر هم نميشد پيدا كرد كه ويندوز فارسي داشته باشد. تازه ما هم كه يك نسخه ي فارسي ويستا درست پيش از بلند شدن از باند مخوف فرودگاه به دستمان رسيده بود، نزديك بود آنجا به جرم كپي رايت غير مجاز راهي زندانمان كنند (البته در ايستگاه بعد !) به ما گير داده بودند كه ويستا اصلا مجوز فارسي كردن نسخه ي اورجينال خود را هنوز به زبان فارسي نداده و بلاشك اين نسخه اي كه در دست شماست رويم به ديوار چيزي شبيه به دزديست ! ماهم كه ديديم دردسر نسيه براي خودمان خريده ايم و قضيه دارد جدي مي شود در ميان تعيين نرخ دعوا توسط اجانب اقدام به شكستن ناجوانمردانه ي سي دي كرديم و در جواب هاي "هوي" معترضين عرض كرديم مال خودمان بوده است دوست داشتيم بشكنيمش !

از آنجا كه روده درازي كردم و عمرا خواننده اي تا اينجاي متن مرا خوانده باشد, برای رفع خستگی به سوال زیر پاسخ دهید. من هم یواش یواش روی ماهتان را بوسیده و خداحافظی می کنم.

سوال : قالب وبلاگ عوض شود آیا ؟!

الف: بعـــله خیلی خسته کننده شده

ب:   نــــه زحمت نکش

 

چشم شور, شانس کور, گور به گـــــــــور !

 

 شعری در وصف امتحان هماهنگ کشوری سمپاد (دوم ریاضی)

خداونــــدا عجــب شـانــس کـجـی را                          مـقــدر کـرده ای بــر ایــن ســر مــا

چه گویـم کج بود زیکـزاک و مارپــیــچ                         بسی پیچیده تـر از یـک کـلــم پـیــچ

بسی جان کنـدم و خوانـدم و خوانـدم                         در این سـمپاد, مـن ۵ سالی مانــدم

نتـيجه ش ايـن شـده در دســت آخــر                          كه بدبختی شــده چـنـديـن بــرابــر

هــر قــدر كه ميــرفـتـم مـن جــلوتــر                          از كـلـه ام دود مـيـشــــد بـلـنـد تـر

جـمـله سـمپـادی به ظاهـر مـثل گـل                        لیک در عقل و سیرت گشته او خـل 

زدم قید پارتی, چت روم و میس کال                         نگار و  پارمیـدا,  پـارک وی و تــوچـال

بهمراه  گـوشـی, کارتینـگ و آهـنـگ                          چـون شنیدم ریاضـی شـد هماهنگ

نه شهرستان نه استان بلکه سمـپـاد                        چه خاکی بر سر کنم ای داد بیداد

شب ولـیـکـن تـا سـحـر خـر مـی زدم                        صبحش از دنیای دیگر سر می زدم

چونـکه ایـنجا بـیست از آن خــداسـت                        نـوزده را ول کـه سـهـم انـبـیـاست

شــــوم نـــــه و ده و یـــــازده دوازده                        بـود راهــی دراز تــا مـرز چـهــارده

آن ریـاضـی دو بـه زحـمـت پــاس شد                        نمره ام چهارده ولی سر طاس شد 

گفتـم من به سمـپــاد ، تــو هـم آره ؟                        گـفـتـا كـه گشتـی بـد بخت بيچاره

گـفـتـم نبــاشـد لایــق تـو نـام سـمپاد                        بـسی بـهـتـر بـود تغییر به شمشاد

نـــوشــتــــم یـــادگــاری در کــتــابــت                        بِــکــَن آن را بـــزن تـــوی اتـــاقــت

شـــدم آواره افـــتـــادم بـــه فــلاکــت                        همش تقصـیـر تـو شد ای کـثـافـت

رَوَم تــــو هــــم بــــرو ســـراغ کـــارت                        تــو را خــیـر و مـــرا راه ســلامــت


 

حالا بیا اینجا, اونجا نـــــــــــــــــه !

اول

داشتیم از کنار بلاگمان رد می شدیم  که چشممان به آخرین تاریخ بروز رسانی خورد. به دیدگان خود شک کردیم. اندکی بعد هفت سوراخ گوش و چشم و بینی و دهان خود را به کار گرفتیم و با دقت بیشتری نگریستیم. بعــــــله ! هفت ماهی می شود که آپدیت نکردیم !!!

دوم

می دانم بی صبرانه منتظر به روزرسانی این وبلاگ بوده اید و کلا خواب و خوراک را بی خیال شده و برای خواندن پست جدیدی از بنده ثانیه شماری می کردید !! به پاس انتظارتان مطلب جدیدی تقدیمتان میکنم.

سوم

 چندی پیش به جان شیخ اژه ای (رییس سابق سمپاد) سوگند یاد کردیم که پس از گذراندن یک سال کم ثمر, سال دوم را بترکانیم. از خداوند منان و شما خواننده محترم برای زدن زیر قولمان طلب بخشش و مغفرت می کنیم. همچنین از شیخ اژه ای که به جان عزیزشان قسم الکی خوردیم.

چهارم

موضوعات و مباحثی که باعت درد آوردن سر خواننده می شود را به صندوق پستی ما ارسال کرده تا هر چه سریع تر درباره آن پستی بنویسیم.

پنجم

حالا حالا ها فرصت برای نوشتن داریم. شما هم اینقدر بیکارید که اگر تا صد هزار هم بنویسم بخوانی ؟!

ششم

مردم عادت دارند درباره ی هرچیزی نظر بدهند. حالا فرقی نمی کند کسی از آن ها نظر خواسته یا نه. از نظر دادن درباره ی علل بحران اقتصادی در آمریکا گرفته تا اینکه آیا فلانی و فلانی به هم می آیند یا نه. آن وقت با اینکه من وبلاگ نویس در انتهای هر پست از خوانندگان نظر خواسته ام کسی نظر نمی دهد. باور کنید در این مکان یک نظر حلال است.

اون بالا ؟؟

امروز که هیچ اتّفاق خاصّی نیفتاده, فقط یه کم با مامان سر امتحانا جرّ و بحث کردم, حوصله ی آسمون ریسمون کردن و جفنگ نوشتن هم ندارم,  یه راست میرم سر اصل مطلب,  از نظر من هر شب از اون شباست که به دعاها جواب میدن !!!! خلاصه ی کلام که  بیا و یه حالی بده مارو تو نتیجه امتحانای ترم اول موفق کن, خودم به جهنم, فقط مامان دیگه بهم گیر نده, باشد که رستگار شویم !! راستی خدا, یه چیزه دیگه, هیچ وقت همین نیم نگاهت رو از ما نگیر. از مال دنیا هم که همین بلاگ رو که بیشتر ندارم, کنار هم نگهمون دار کارنامه هم که سفارش نکنم دیگه, خودت بهتر میدونی!! هر گُلی بزنی به سر ما زدی, یه سری چیزای دیگه هم هست که دیگه به روم نمیارم که حالم داره از بوی جوهر این خودکاره بهم میخوره, شرمنده اینقدر شلخته دعا کردم, نه از روی یه تیکّه کلام کلیشه ای, از روی یه اعتقاد قلبی بازم میگم هر چی صلاحه خودته !!!! شب به خیر ... !!

دکتر رفت ؟؟!!

اژه ای رفت ؟؟!!

مگه میشه ؟؟

کامنتا در پست پایین ...

::ما با این همه دانایی هیچ نمی دانیم:: _-_-__-_-_

سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان ، آنچه که همه به دنبالشند و هیچ کس به دنبال آن نیست . سازمانی برای همه کس و هیچ کس.

سازمان محترم سمپاد پیش از تصویب اساسنامه تنها مربوط میشد به دو مرکز آموزش تیزهوشان در تهران و تحت نظر دفتر کودکان استثنایی!!!(مردم در آن زمان فرق مستعد یا تیزهوش با استثنایی را نمی دانستند) تا اینکه در سال ۱۳۶۶ بالاخره این ویروس مهلک جایگاه مستقل خودش را یافت و در تهران شروع به تکثیر کرد. ( چون در آن موقع فقط در تهران دانش آموز مستعد و تیزهوش پیدا میشد، پس جای امیدواری بود که این ویروس به زودی تکثیر نشود!) تکثیر این ویروس نه تنها با زاد و ولد بلکه با تخم گذاری نیز همراه بود. حتی چند مورد دیده شده که این ویروس از طریق گرده افشانی هم تکثیر شده است و رکورد دار تکثیر بود که تا سال ۱۳۸۴ پس از مورخ ۳ تیر این رکورد شکسته شد و در جایگاه دوم قرار گرفت...

جواد اژه ای رئیس هیئت امنای سازمان شد و هیچ کس نفهمید که چرا؟؟؟ و چرا جواد اژه ای همچنان حواد اژه ایست و تغییر نمی کند؟ و چرا هیچ کس نظری درباره ی ریاست او نمی دهد؟ و چرا او سمپاد را دو دستی چسبیده؟ و چرا هر روز بر ایشان افزوده می شود؟و چرا نظر سمپادیها درباره ریاست مهم نیست؟ و چرا و چرا و چرا؟ و هزاران چرای دیگر... که هیچ وقت پاسخی به آنها داده نشد...

سمپاد آغاز شد...سمپاد تکثیر شد...سمپاد تنها نتوانست از ایران خارج شود چون کشورهای دیگر آنتی ویروس سمپاد داشتند... هیچ استانی بی سمپاد نماند...همه تب سمپاد گرفتند...اما جواد فهمید که یک جای کار سمپاد می لنگد:

-دست تنها نخواهم توانست حال کنم و حال ندارم این همه مرکز زیر نظر داشته باشم. آخر من هم زن و زندگی دارم. علاوه بر این من یک شیخ نیز می باشم. من خیلی کار دارم و حوصله ندارم. امتیازش کافیست!

در نتیجه........................................

در اسفند ماه ۱۳۷۹با تصویب قانون تجمیع از سوی شورای عالی تغییراتی در ساختار سمپاد پدید آمد و سازمان اختیار مدارس تحت پوشش خود را تا حدودی در شهرستان ها به سازمان آموزش و پرورش استان واگذار کرد و رئیس سازمان بر اساس اجازه نامه وزیر تنها بر مدارس تهران مدیریت می کند. جواد آزاد شده بود! حال می توانست راحت با زن و فرزندش زندگی و یک شیخ باقی بماند!!!!!!!

سمپاد تکثیر شد. در مراحل آخر تکثیر والدین پدر فرزندان را در آوردند. قرار شد با آزمون تستی مستعدین را کشف کنند. معدل ۱۹ به بالاها کف کرده بودند. این کلاس تقویتی اون کلاس تقویتی ، این کلاس تست ، اون کلاس تست ، فلان استاد، بلان استاد، کسی که هوش و پول را با هم ندارد! احتمالا هوش، خلاقیت و پیشرفت مواد این آزمون هستند، آن هم یک آزمون تستی!!! 

پیوست شماره ۱ : کشف عادلانه و صحیح استعدادها و آموزش کاملا درست و حرفه ای به این استعدادها

 ۵۰۰۰ نفر استعداد واقعی کشف شدند. آخر یک آزمون تستی روشی صحیح برای این کار می باشد. کسی که شانسی نمی زند؟ کسی هم که خانه ای را از روی استرس اشتباه پر نمی کند؟ راه دیگری برای شناسایی استعدادها نیست! عمرا بتوان مثلا در طی دوران تحصیل در دبستان و  یا از طریق ارزیابی سوابق و معیارهای موجود دانش آموز مستعد و تیزهوش شناسایی شود.

اما شیرزاد عبداللهی، کارشناس آموزش و پرورش آزمون تستی را عادلانه ترین نوع گزینش می داند و در جواب به این طعنه می گوید:

- اگر بخواهیم بر اساس سوابق تحصیلی انتخاب کنیم باز هم پارتی بازی و اعمال نظرهای شخصی در آن دخالت داده می شوند. شاید تست بهترین روش نباشد اما عادلانه ترین روش است که در آن دانش آموزان در شرایط برابر مورد سنجش قرار می گیرند!!!درست است که آزمون تستی متکی به حافظه بوده و یکی از ایرادهای آن ضعف خلاقیت است ولی در میان روش های دیگر این امتحان دقیق تری است.

از آنجا که ایشان دارای اطلاعات عمومی بالایی می باشند و  به خودشان و بقیه اعضای آموزش و پرورش و سمپاد و ... شک دارند و هیچ مدیریتی این وسط نیست ما هم این روش را در این مملکت گل و بلبل ناچار عادلانه ترین روش اعلام می کنیم!

این کارشناس خبره یک بار یک حرف راست در زندگیش زد... مدارس راهنمایی و دبیرستان سمپاد درس هایی را در حد علوم دانشگاه می خوانند. او می پرسد: (ما هم می پرسیم!!!!!!!!!!!)

- چه نیازی است که جوان های مقطع راهنمایی و دبیرستان دروس بالاتر از سطح خود را بدانند؟

او معتقد است سطح بالای دروس این دانش آموزان را از سن نوجوانی دور می کند و بیش از آنکه زندگی کنند درگیر درس می شوند.

اما وخامت اوضاع خیلی بیشتر از این حرف هاست!!! سمپاد آموزش می دهد و در ذهن ما تند تند می چپاند و ما طوطی وار می خوانیم. کلی خوشحالیم و احساس می کنیم خبریست و آپولو هوا کردیم فلان مسئله را حل کردیم ولی نمی دانیم که ما با این همه دانایی هیچ نمی دانیم!!!!!!!! چه مسئله هایی رو که حل نمی کنی و خودت نفهمیدی که کتاب مبتکران را قورت دادی چون داشتی مسئله حل می کردی! خود را در اتاق حبس می کنی تا بتونی آدنین و سیتوزین و گوانین و ... رو از تروریست و فاشیست و صهیونیست تفکیک کنی! چه جالب که تو می توانی حل کنی اما نمی توانی از آنها استفاده کنی. در زندگی ، در کار و هر جای دیگر. این یعنی ساختن یک مغز پر اما خالی و روحی زخمی و خسته و جسمی آزرده از دانش و آگاهی...

 پیوست شماره ۲ :  دوران شمار یک سمپادی

راهنمایی : خرخونی به حد اعلی و ۲۰ و هیچ کس نتوانست فرق خرخونی و تیزهوشی را بفهمد.

دبیرستان سالهای اول دوم و سوم زنگ های دروس تخصصی: در حیاط یا در کلاس نشسته دست می زنی و شعر می خوانی و معلم نداری یا اگر داری ۶ در میان می آید و تو کلی چیز یاد می گیری.

دبیرستان سالهای اول دوم و سوم زنگ های دروس عمومی : یا در حال چرت زدن یا در حال خواندن برای امتحان زنگ بعد یا در کف خراب کردن امتحان زنگ قبل یا در استرس امتحان ریاضی تکمیلی فردا که دبیرش زیر پوستی میومد سر کلاس... یا تو فکر یه استاد که میگن پروازیه ولی اهله شهر خودتونه و وقتی هوا گرمه پیداش نمیشه......

پیش دانشگاهی : از شهریور از ساعت ۶ صبح یه وقتایی تا ۹ شب ... کارت از خرزنی گذشته شده سگ زنی... یه پایه ضعیف با یه عالمه مطلب با یه ذهن خسته پشت نیمکت و یه کلاس در بسته یه استاد که مثل خر تو گل گیر کرده که چجوری یه درس سال اول دبیرستان رو به تو حالی کنه؟

کنکور: یه استرس وحشتناک... یه نگرانی از اینکه نکنه فلانی قبول بشه من نشم آبروم بره... یه ذهن پر از افکار در هم و برهم... یه برگه سوال... یه پاسخنامه... با یه مداد که دلت می خواد بشکونیش...شاید فکرهای بد هم به کلت بزنه... 

ویژه نامه پیک سنجش (قبولی های کنکور) : درصد قبولی مدارس سمپاد هر سال پایین تر می آید ... (امسال که واقعا آبرو ریزی بود) دنبال اسم خودت که آبیاری گیاهان دریایی کویر لوت قبول شدی... نمیری...خدا داده پیام نور و علمی کاربردی ...

   حرف آخر    

استعداد ها سرکوب شدند... مدارس عادی و نمونه موفق شدند...همه چی به ضرر ما و و ما تازه می فهمیم چه کرده ایم ... و وقتی که فهمیدیم باز هم بی صدا می نشینیم به امید اینکه یک روز یک منجی بیاید ... ما خود چلاق بوده و کر و لال و کور و کچل می باشیم نمی توانیم.

پس همچنان می نشینیم و منتظر می شویم اگر فریادی هم از گوشه و کناری بر آمد صبر می کنیم تا خفه شود و به صدای خود به صدای او جان نمی دهیم. شاید هر روز آمار خودکشی سمپادی ها بالاتر رود......... می نشینیم.......................


پی نوشت : توی قسمت دوران شمار یک سمپادی منظورم با همه نبود . کسانی هم بودند که واقعا موفق شدند. انکار نمی کنیم. سمپاد برای خیلی ها پل پیشرفت بوده. اما منظور من بیشتر با کسایی بود که اگر سمپاد نمیومدند مسیر زندگیشون بهتر از الان بود. کسایی که امیدشونو از دست دادند منزوی شدند و حتی دست به خودکشی زدند... سمپاد اگر استعدادهای درخشان رو شناسایی کرد باید بتونه اونا رو پرورش هم بده... خودشو می بازونه یا واقعا می بازه؟ شاید بردن اون باختی باشه برای ما....

 

کف کرده نوشت: شایعاتی هست مبنی بر اینکه اژه ای عوض شده و دیگه رئیس نیست. اما من باورم نمیشه. تحقیق می کنم راجع بهش یه پست میدم. اگه شما هم چیزی می دونین بگین لطفا....